هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إیمانِهِم
هر بحران علاوه بر تهدیداتی که به همراه دارد یکسری فرصتهای پنهان هم در کنار خود دارد. اگر بخواهیم خیلی بدبین باشیم و شرایط سیاسی کنونی را بحرانی بدانیم –که نیست- باید از سطح تهدیدات خارج شده و فرصتها را شناسایی کرده و از آنها بهره جوییم. کافی است یک مقدار زاویه دید را تغییر داده و به جای نیمه خالی، نیمه پر لیوان را بنگیریم. و حالا فرصتهای حوادث اخیر از دید حقیر:
یکم: همان حُسنی که رهبر فرزانه انقلاب در باب مناظرات فرمودند اما بهصورت کلیتر. شرایط سیاسی کشور روز به روز به سمت شفافیت بیشتر گام بر میدارد. افراد خیلی راحت درون خود را علنی میکنند و منویات درونی خود را افشا میکنند. هر چقدر هم بخواهند جانب احتیاط را رعایت کنند، باز هم مشخص میشود که کدام طرفی هستند. حالا حسن این شفافیت چیست؟ حسنش این است که دیگر کسی زیر نقاب پنهان نمیشود، افراد خودشان را رو میکنند، کسی نمیتواند به نفاق و تذبذب و تلوّن چنگ زند. بین حق و باطل خِلط نمیشود. اصولا نفاق در شرایط آرام و بیحادثه بیشتر شکل میگیرد تا شرایط بحرانی. اگر شرایط بحرانی شد آنوقت است که افراد مجبورند موضع بگیرند و راه خود را نشان دهند. تا همین حالا برخیها خوب درون خود را رو کردند، از امروز و بعد از اتمام حجت رهبری در نمازجمعه منتظر باشید تا بیشتر خود را نشان دهند. وقتی سخن از ولایت فقیه است، یعنی هم اعتقاد و هم التزام، هم در عقیده قبول داشته باشید و هم عملا التزام داشته باشید. از حالا به بعد آشکار میشود چه کسانی اساسا ولایت فقیه را قبول نداشته و ندارند، چه کسانی قبول داشته ولی التزام ندارند، و چه کسانی ولی فقیه بعد از امام را قبول ندارند.
محور اسلامیت نظام «ولایت فقیه» است، برخی ولایت فقیه را تزیینی و نمادین میخواهند، متعاقبا اسلامیت هم فقط در حد ظاهر باشد، در حالیکه ظاهر و قالب نظام ما «جمهوری» و باطن و محتوایش «اسلامی» است. برخی تمایل زیادی به جابهجایی کارکرد این دو دارند.
دوم: هر نظام سیاسیای بهخصوص از نوع اعتقادیاش نیاز به درمان پیدا میکند، چرا که از آفت بیماری در امان نیست. حالا این درمان گاهی ممکن است سرپایی باشد و گاهی ممکن است به جراحی منجر شود. فکر کنم واضح است که نظام اکنون درحال یک جراحی سخت است. منظور از جراحی در این قسمت اصلاح افراد نیست، بلکه اصلاح روشها، الگوها، ساختارها و مناسبات است. طبیعتا این جراحی با یک سری درد که همان مخالفتها و اعتراضهاست همراه خواهد بود اما انشاءالله آخرش ختم بهخیر و بهبودی است.
سوم: هر نظام سیاسیای باز هم از نوع اعتقادیاش پس از مدتی دچار ریزش و رویش نیروها خواهد شد. از اول انقلاب اگر حساب کنید ریزش نیروها بسیار بوده، اما رویش کم بوده، چرا که شاید فرصت رویش نبوده یا داده نشده. اکنون برخی از افراد به شدت از دست جناب میرحسین موسوی شاکی هستند و وی را مسبب اصلی حوادث اخیر میدانند. اما حقیر به دیده منفی به وی نمینگرم –علیرغم اینکه تحرکاتش را نمیپسندم و قبول ندارم-. من اتفاقا این خروج از انزوای مهندس موسوی را به سود کلیت نظام میدانم. تحلیل مفصلش بماند، اما در همین حد بگویم که وی باعث شد صحنه از دست نیروهای سکولار و لیبرال و دمکراتهای مسلمان خارج گردد و نظام هم اکنون به راحتی میتواند برخی از ایشان را که در هشت سال اصلاحات به داخل سیستم نفوذ کرده و یا قبل از آن دچار استحاله شده بودند، از درون خود پالایش و تصفیه کند. میرحسین به زعم برخی صحنه گردان بود و پشت صحنه دست دیگران بود، نظام هم از این فرصت میتواند بهترین بهره را برده و قاطعانه با پشت صحنه برخورد کند.
مردمی که اینروزها به نفع میرحسین به خیابانها میآیند را نمیتوان در جرگه ضدانقلاب یادداشت کرد، همین مردمان نیز در صورت مدیریت و خط دهی صحیح در شرایط دیگری میتوانند به نظام و کشورشان خدمت کنند، همانطور که اگر در بیست و دوم خرداد حاضر نبودند مشارکت کمتر از سی میلیون میشد. مهم این است که طرد و سرکوب نشده و بلکه درست شناسایی و هدایت شوند. پس، از این به بعد خود جناب موسوی باید این مسولیت خطیر را به عهده گیرد.
چهارم: عدم همراهی شهرهای بزرگ با پایتخت در حوادث اخیر جای شکر داشت. وضعیت پیچیده سیاسی اجتماعی و فرهنگی پایتخت باز هم خود را نمایان ساخت و زنگ خطر باز به صدا درآمد. مسولین امر دیگر باید به فکر یک چاره اساسی باشند. رها کردن پایتخت به حال خود، بعدها شاید خسارات جبرانناپذیرتری را وارد سازد.
در مورد تهدیدهای سیاسی امنیتی حوادث اخیر هم میشود مواردی را ذکر کرد، که فعلا محل بحث نیست.