سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیارت عاشقانه!

بـلـغ الـعـلـی بکـمـالـه     کشف الدجی بجماله
حسنت جمیع خصالـه     صــلـوا عــلــیــه و الــه

میلاد حضرت رسول اکرم

یک سوال: اگر خداوند عزوجل یک حواله تضمینی به شما دهد و بگوید حق دارید یک حاجت از انبار فضل و کرم من انتخاب کنید و بردارید، چه حاجتی را از او خواهید خواست؟ تا بحال فکرش را کرده اید؟ اولویتتان چه خواهد بود؟ مهمترین دغدغه تان چیست؟ اگر می شود به ما نیز بگویید تا بیاموزیم!

تبصره: ظهور حضرت حجت استثناست و جزو حوائج نیست! لطفا چیز دیگری انتخاب کنید.

حاشیةالتحریر:

پس از یک غیبت صغری، مسلما حاشیه برای گفتن زیاد خواهد بود. امیدوارم خسته نشوید.

1. جایتان خالی در تعطیلات نوروزی سفری به مشهد مقدس داشتیم. چند سالی بود که در تعطیلات نوروز سفر نکرده بودم، طبعم نیز به گونه ایست که زیاد از شلوغی و ازدحام خوشم نمی آید، به همین دلیل نوروز را وقت مناسبی برای زیارت و سیاحت-از هر نوعش، چه تاریخی و باستانی چه طبیعی و جنگلی و چه جنگی و...- نمی دانم، انصافا همین طهران خودمان کم از نقاط سیاحتی دیگر هم ندارد. به هر حال عازم شدیم به پابوس امام رئوف.

در جاده که می رفتیم نکته ای نظرم را جلب کرد، اتومبیلهای گرانقیت در حد ماکسیما به بالا را کمتر می دیدم، شاید حدود تعداد انگشتان دستان و اکثر ماشینها متوسط به پایین بودند. اگر می خواستید جامعه شناسانه نگاه کنید، می شد تقریبا سطح طبقاتی زائران را فهمید، در حالی که مطمئنا اگر به شمال می رفتیم با انبوهی از اتومبیلهای گرانقیمت مواجه می شدیم. به مشهد که رسیدیم این اختلاف طبقاتی کاملا مشهود بود، چه از لحاظ اقتصادی و چه فرهنگی و اجتماعی و... مطمئنا این ناهمگونی شدید، زیارت را هم تحت تاثیر قرار می داد.

صحنه هایی را که شاید سالها کمتر دیده بودم، این بار به کرات می دیدم. حرکاتی مثل شیرجه زدن بر روی سر و کله مردم برای رسیدن به ضریح، مردی که دقیقا در کنار شیشه حایل مردان و زنان در حال بازگشت از روی سر و کله مردم، به دلیل ازدحام جمعیت شلوارش از پایش در آمد و مایه مضحکه و تعجب و تاسف عده ای دیگر شد، گوشیهای تصویری همراه که مثل نقل و نبات زیاد شده بود و دائما در حال عکاسی و فیلمبرداری بودند و گاهی نیز به قسمت زنانه سرک می کشیدند والخ. وضعیت اختلاط زنان و مردان و حجاب هم که غصه و قصه همیشگی در اماکن زیارتی است، برای خود داستانی دارد.

اینها را که می بینی شاکی می شوی، اما از که شکایت کنی؟ از تولیت و مسولین آستان قدس که چرا فکری نمی کنند؟ از زائرین که چرا فرهنگ زیارت را رعایت نمی کنند؟ از متولیان فرهنگی و دینی که نتوانسته اند فرهنگ زیارتی مردم را حداقل تغییری دهند؟ بعضی وقتها با خود یک احسنت به وهابی های ملعون می گویم! و واقعا اگر اینها نبودند و مسجدالنبی و بقیع در اختیار ما ایرانی ها بود، اکنون آنجا چه وضعی داشت؟ چقدر از این معنویت فعلی را حفظ می کردیم؟ آیا ظاهرش را آباد، و معنویت و آه و سوزش را بر باد نمی دادیم؟

باور کنید قصد ارزش گذاری زائرین و سنجیدن درجه و مقام آنها را ندارم که اینکار اصلا به من ربطی ندارد، آنجا صاحبی دارد و امامی که زائرینش را خود انتخاب و دعوت کرده، او راضی است، من چکاره ام؟ قصد تخطئه بوسیدن و تبرک جستن به ضریح و... را هم ندارم چرا که خود اگر مجال باشد حتی درگاه را هم می بوسم، اصلا هم نمی گویم که همه باید اذن دخول و زیارت نامه و نماز و... بخوانند، بلکه هر کس در حد وسع و ظرفیتش.

اما نمی دانم چرا فرهنگ زیارت ما ایرانی ها اینچنین است؟ چرا اعراب اینچنین زیارت نمی کنند؟ خودم به عتبات عالیه مشرف نشده ام، آنها که رفته اند می گویند، گاهی زائران عوام و دهاتی عرب کارهایی می کنند که دیدن همین حرکات و شنیدن صحبت ها و تعابیرشان، اشک آدم را در می آورد. والدینم امسال توفیق شرکت در پیاده روی اربعین از نجف تا کربلا را داشتند، این چندمین سفرشان به عتبات بود، بارها نیز از من خواسته بودند که با ایشان بروم، تا حالا شوق زیارت کربلا در دلم ایجاد نشده بود، اما این بار چنان از پیاده روی ملیونی اربعین و شور و حالش سخن می گفتند که شوق زیارت را به دلم انداختند.

از حال و هوای زوار عامی، از معجزاتی که در طول مسیر می دیدند، از مردان و زنانی که در مسیر نشسته بودند و پای زائران و پیاده ها را مالش می دادند، از زنانی که اطفال خود را در بغل یا در دست می کشیدند، از زنانی که اطفال شیرخوار خود را درون کارتونهای موز! گذاشته و با طنابی می کشیدند، از کودکانی که با التماس از تو می خواستند لیوان آبی از دستشان بگیری و بنوشی، از مردانی که به زور راه را بر تو می بستند تا به درون چادرهایشان بروی و از طعام حسین علیه السلام تناول کنی، از حس تعاون و مهمانپذیری و خدمت عراقی ها و... زنان هنگامی که به حرم مطهر می رسیدند پارچه های پیچیده دور کمر را و مردان عقالهایشان (چفیه های بر سر) را از سر بر داشته و به نشانه تجدید بیعت و خضوع و خشوع نسبت به امام به سوی ضریحش پرتاپ می کنند، نه اذن دخولی می خوانند و نه زیارت نامه ای، اما ندای «لبیک یا حسین» شان رعشه ای بر اندامت می اندازد که تو نیز آنجا دوست داری بمانندشان شوی و همراهی شان کنی و این است زیارت عاشقانه!

و اکنون با خودم فکر می کنم اگر قرار بود هموطنانم آزادانه به کربلا بروند یا در مدینه آزاد باشند، چه می کردند؟

نمی دانم چه شد که به اینجا رسیدم! اما فکر کنم کربلا حسن ختامی بود برای این پست، پس باقی حواشی بماند برای فرصتی دیگر ان شالله.

اضافةالتحریر:

روز میلاد (پریروز) که این پست را نوشتم، ناخودآگاه آخرش به کربلا رسیدیم. همان شب نشسته بودم که ناگهان پدر یک صد تومانی کهنه را جلوی صورتم گذاشت و گفت: بو کن! بو کردم و چه بوی خوشایند و دلنشینی! اولش با خودم فکر کردم عیدی آن سید روحانی بزرگواری است که عصر در منزل ما بود، اما ناگهان گفتم مال ضریح است! صد تومانی را برگرداند و رویش را نشانم داد. این‏هم عیدی! ببخشید دیر شد!

 

«تبرک من داخل ضریح الامام الحسین ع»

یا اباعبدالله! تو به یک صد تومانی بی جان و مرده، روح و جان میدمی! ما مردگان را دریاب!

صد مرده زنده می شود با ذکر یا حسین
ارباب ما مـعـلم عیسی بـن مـریـم است



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  جمعه 86/1/17ساعت  9:46 صبح  توسط  
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    والسلام!
    [عناوین آرشیوشده]