سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...!؟

-بعضی وقتها حرف هست،اما حس حرف زدن نیست!

-بعضی وقتها حس میکنی حرفت خواننده دارد،اما اثر ندارد.چرت نویسی هم خواننده دارد،اما اثر؟

-بعضی وقتها حس میکنی داری تند می روی، تندروی انسان را به سرمستی و غرور می اندازد، و در نهایت با مخ به زمینش می زند.رهرو آن نیست که...

-بعضی وقتها با خود می گویی مگر تو کار و زندگی نداری؟آخرش که چه؟با وبلاگی با حدود صد خواننده در روز می خواهی چه کنی؟مگر تو کار مهمتری نداری؟

-بعضی وقتها دلت برای«عشقی»روزهای اول با همان تعداد خواننده کم و تلاوت شاطری تنگ می شود.

-بعضی وقتها می بینی حاشیه جای اصل را می گیرد.محیط هر چه کوچکتر باشد حاشیه هایش بیشتر می شود.از حرفهای خاله زنکی بگیر تا تجسس و فضولی و غیبت و تهمت و...بازی حاشیه ها اصل وبلاگ را نابود می کند، و متاسفانه حس می کنم چون علف هرز دارد دور اینجا را می گیرد.پس باید از شرش خلاص شوم.

-از آغاز گفتم که سعی کنیم به وصیت مولا علیه السلام عمل کنیم که:«انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال».حال اینکه «من» کیستم و چه خوانده ام و چه میکنم و چند سال دارم؟و...به چه کار می آید؟

-«عشقی» یک شخصیت مجازی است و با «من» تفاوت دارد.اگر می خواستم خودم را معرفی کنم که از آغاز با اسم حقیقی می نوشتم.دوست دارم از نوجوان پانزده ساله و جوان بیست و پنج ساله و مرد و زن سی و پنج ساله تا جوان دل شصت و پنج ساله وقتی اینجا را می خواند بتواند با «عشقی»،«همزاد پنداری» کند.

-دوست عزیزی که به«عشقی»سوءظن داری یکبار پرسیدم که عیبمو میگی!؟اما نگفتی.لااقل بیا و در گوشم بگو که مشکل چیست تا بتوانیم اصلاحش کنیم.مطمئن باش نه تنها دلخور و ناراحت نمی شوم،چه بسا ممکن است مانند برخی از کامنترها و منتقدین همیشگی اینجا جزو بهترین دوستان مجازی شویم.کامنتدونی استثنا این بار برای تو خصوصی می شود.

حاشیةالتحریر:

جایتان خالی ،یکشنبه ظهر رفته بودم قم.رانندگی در اتوبان تهران-قم به شدت برایم لذت بخش است!حتی بیشتر از رانندگی شبانه در بزرگراههای تهران.شاید اصلی ترین دلیلش این باشد که می دانی در مقصد عمه جوانی داری که همیشه آغوشش برایت باز است.انصافا انبساط خاطری به انسان دست می دهد.
حالا تصورش را بکنید در مسیر «باسم» از برای عمه «زینب» بخواند،هوا هم آفتابی باشد، ابرهای سپید هم در آسمان لاجوردی عشوه گری کنند و تو هم که دلت...
آیا دیگر می شود جلوی اشکها را گرفت؟

خیلی رمانتیک شد نه؟مگر این حرفها به ما نیامده؟دوستان این حرفها را به خودتان نگیرید.اصلا دوست نداشتم فاز منفی دهم!به بزرگی خودتان ببخشید.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 85/10/25ساعت  12:41 صبح  توسط  
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    والسلام!
    [عناوین آرشیوشده]