سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوانی!

یا فاطِمَةُ اِشْفَعى لى فِى الْجَنَّةِ فَانَّ لَکِ عِنْدَاللّْهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ

هذا یَوْمُکَ وَهُوَ یَوْمُ الْخَمیسِ وَاَنـَا ضَیْفُکَ فیهِ وَمُسْتَجیرٌ بِکَ فیهِ...
شمیم بهار ( ویژه میلاد امام عسکری علیه السلام )

احتمالا شنیده اید مثل این جمله را از برخی بزرگان کشوری که: جوان باید جوانی کند و یا «جوانی کردن چاشنی زندگی جوان است و باید باشد». معمولا فصل انتخابات نیز بازار چنین جملاتی داغ می شود.

از طرف دیگر رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم می فرمایند:«خَیْرُ شَبابکُم مَن تَشَبَّهَ بالکُهولِ وَ شَرُّ کُهولِکُم مَن تَشَبَّهَ بشَبابکُم»(بهترین جوانان شما کسانی هستند که خود را مثل پیران و بدترین پیران شما کسانی هستند که خود را مثل جوانان کنند).

و ایضا حدیث دیگری از ایشان:«إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الشّابَّ الَذی یُفْنی شَبابَهُ قی طاعَةِ اللهِ»(همانا خداوند، جوانی را که جوانی خود را در اطاعت خداوند فنا کرده است، دوست دارد).

حال به نظر شما چه نسبتی بین مثل این احادیث و مثل آن جملات وجود دارد؟ آیا با هم در تناقض و تضاد و تعارضند؟ یا اینکه هر دو یک معنا را می رسانند؟ یا اینکه سخن بزرگان ما توضیحی است بر فرمایش حضرت خاتم؟ یا...

کاش می توانستم مصداق این بیت باشم! اما افسوس...

به هنگام پیری مرانم زپیش     فدای تو کردم جوانی خویش

حاشیةالتحریر:

1- در قسمت «درباره خودم» اندک تغییراتی حاصل گشته! لطفا عنایت فرمایید. زیاد هم کنجکاو نشوید که چشم کدام بنده خدا را در آورده ایم و گذاشتیم آنجا!!!

2- ظاهرا انتقاد همیشگی به سرویس پارسی بلاگ درباره سرعت پایین بارگذاری –به قول یکی تخم گذاری!- صفحات، درباره اینجا هم صدق می کند. تعداد یادداشتها در صفحه اصلی را پنج تا کردم، اگر باز هم مشکلی بود اعلام فرمایید. فکر کنم آخرش یا باید قالب را عوض یا یادداشتهارا کمتر و ویا یک اقدام انقلابی کنم!!!

3- وقتی که پای یک نوزاد آن هم بعد از عمری به خانه تان باز می شود طبعا بازار عکس و فیلم و... هم مثل ندید بدیدها داغ می شود. البته ما دوربین خیر ببینی دیجیتال نداریم ومجبوریم فعلا عکسهای «سید صالح» در بغل عمو را با کیفیت پایین ارائه کنیم. حالش را برید.

4- و اما داستان این‏بار. صبح پنجشنبه چند هفته پیش که باران خوبی گرفته بود، گفتم به پارک جنگلی نزدیک خانه بروم و از هوای شمالی شده تهران که به طرز فجیعی عشقولانه شده بود استفاده کنم که ناگهان در مسیر...باور کنید حوصله اش را ندارم کاملش کنم. ان شاالله باشد برای وقتی دیگر.

5- اگر عمری باقی بود یکی دو پست آینده را تعقیب کنید، شاید کمی حرف جدی زدیم و یا اینکه کمی جدی حرف زدیم و یا اینکه حرف جدی را جدی زدیم! یا اینکه... راستی چه فرقی هست بین حرف جدی زدن و جدی حرف زدن؟ آیا هر حرف جدی ای را باید جدی زد؟ عجب شیر تو شیر شد...

اضافةالتحریر:

جایتان خالی، امروز صبح باز هم هوای تهران شمالی شده بود، من هم از فرصت استفاده و باز زدم به پارک جنگلی نزدیکمان تا اکسیژن خالص را استنشاق و از طبیعت ناب الهی استفاده کنم. باز هم حیف که دوربین خیرببینی ندارم و گرنه... در ذیل می توانید ادامه داستان قسمت چهار را حاشیةالتحریر را بخوانید.

4- ...که ناگهان در مسیر شی مشکوکی را دیدم ولی از بس که در حال عشق بازی با هوای پاک بودم که متوجه نشدم چیست-نترسید بمب نبود-. کمی جلوتر که رفتم یک نظافتچی شهرداری شروع کرد به صحبت کردن که: آمدند و گذاشتند و هر چی داشت خالی کردند و... گفتم چی؟ که به همان شی المشکوک اشاره کرد و نگو که آن شی یک گاو صندوق دزدیده شده بود که از کنارش رد شدیم و خودمان حواسمان نبود-بی توجهی به مال دنیا را می بینید!؟-. ما هم که به غایت فرد سوپر منی هستیم بالفور برگشتیم تا ببینیم قضیه از چه قرار است که دیدیم بله، از خدا بی خبرها قفلش را با مهارت از جا کنده بودند و محتویات قیمتی را برداشته و برو که رفتیم، ولی نمی‏دانم چرا برخی مدارک مثل شناسنامه و گذرنامه و... را نبرده بودند، حالا یا کمی از خدا با خبر بودند یا اینکه بیشتر نمی‏صرفید و مدارک مایه درد سر می‏شد برایشان. همانجا سروته کردیم خودمان را و برگشتیم به سوی منزل تا مَبایل خود را آورده و اخوان غیور و سلحشور 110 را با خبر کنیم.- حوصلتون سر رفت؟ پس بقیشو ان شاءلله بیاید بعدا بخونید، خودم هم دیگه حوصله ادامشو ندارم! -. (به قول بعضیها! به این می گویند بازاریابی کاذب)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 86/2/4ساعت  8:21 صبح  توسط  
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    والسلام!
    [عناوین آرشیوشده]