وَأَتِمُّواْ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ
یکم: دل سوزاندن هنر نیست، کار خوبی هم نیست. ولی بعضی جاها خوب است؛ مثلا شما رفته باشید زیارت بعدش بیایید و با آب و تاب تعریف کنید و دل دیگران را بسوزانید، در اینصورت است که میگوید: دلا بسوز که سوز تو کارها بکند... در نتیجه این دل سوزاندن در خودش خیریتی دارد. در ضمن بالاخره باید این نفس کمی کِیف کند یا نه؟ تا تعریف نکنیم که حقش ادا نشده.
دوم: یکروز روی میز غذاخوری هتل مکه یک کاغذ کوچکی را گذاشته بودند که یکطرفش اینچنین نوشته شده بود: امام صادق علیهالسلام: برای بانوان بلند گفتن تلبیه و استلام (دست زدن به) حَجَر و هروله در سعی نیست؛ اصول. اما طرف دیگرش که منظور من بیشتر متوجه آن است این بود: امام کاظم علیهالسلام در پاسخ به سوال طواف برای سفارش کنندگان فرمود: بعد از اینکه از اعمال فارغ شدی هفت بار دور خانه خدا طواف کن و دو رکعت نماز بخوان و بگو: اللهم انّ هذا الطّواف و هاتین الرکعتین عن ابی و امّی و عن زوجتی و عن ولدی و عن خاصّتی و عن جمیع اهل بلدی حرّهم و عبدهم و ابیضهم و اسودهم. آنگاه اگر به هر یک از سفارش کنندگان رسیدی و به آنان گفتی برایت طواف کردم و نماز خواندم راست گفتهای. وسایل الشیعه جزء10 ص230 باب17 حدیث1. ما در مکه بودیم و اعمال را بهجا آورده بودیم، اما از آنجا که خدا شما را دوست دارد، دو عمره در دو ماه رجب و شعبان به پست ما خورد و عمره شعبان هنوز مانده بود. در نتیجه وقتی برای مُحرم شدن به میقات «جُعرانه» رفتیم کاغذ را با خودم بردم والخ. پس حالا اگر بگویم برای همهتان طواف کردم و نماز خواندم دروغ نگفتهام! البته برای برخی دیگر سفارشیتر هم کاری کردهام. نکتهای که در حدیث دوم هست این است که امام علیهالسلام ظاهرا تک همسری را ملاک قرار دادهاند و فرمودهاند: «عن زوجتی» حالا اگر طرف چند همسر داشته باشد تکلیف چیست؟ یحتمل باید بگوید: «عن زوجاتی»!!
سوم: علاوه بر عمره شعبانیه به شستشوی خانه کعبه در اول این ماه مبارک نیز رسیدیم. یک زائری در اتوبوس میگفت که اگر درب خانه کعبه به رویت باز شود به در بسته نمیخوری. حالا اینرا از کجا آورده بود نمیدانم، ولی هرچه باشد تا فهمیدیم وقتش است خودمان را رساندیم به مسجدالحرام و دیدیم بله، درب خانه گشوده شده و عدهای در حال ورود و خروجاند. عدهای از زوار عادی هم ظاهرا از شلوغی استفاده کرده و خود را به داخل خانه رسانده بودند که یک موردش از دور تابلو بود که ایرانی است! نکته جالب اینکه فقط یک دیوار ضخیم از سربازها دور کعبه تشکیل شده بود برای جلوگیری از هجوم جمعیت و گرنه دیگر نه مانعی بود و نه پردهای و نه چیز دیگری(+). موبایلها و دوربینها هم که تا دلتان بخواهد کار میکرد، ما نیز از فرصت حداکثر بهره را بردیم و تا میشد فیلم گرفتیم و عکس انداختیم! البته اینجا هم هر کسی معرفت خودش را نشان میداد، برخی رفته بودند در حس و اشک بود که میریختند، برخی ژست میگرفتند و دیگران برایشان عکس میگرفتند، یکی هم مثل ما هی بالا پایین میکرد تا این حادثه را ثبت کند و بلکه بعدا ببیند و نشان دهد! اینهم تصویر دیگری که ستونی داخل کعبه در آن مشاهده میشود(+).
چهارم: نگاه اول به کعبه برای خودش عالمی دارد. نمیدانم من چرا بهجای گریه میخندیدم! البته نه خنده تا بناگوش؛ فکر کنم خنده شوق بود، چیزی در مایههای همان گریه شوق! مسیر ورودی ما به حرم از مَسعی یعنی محل سعی بود، از نزدیکیهای کوه صفا که وارد شوید چشمتان میخورد به رکن حَجَر و درب خانه و مقام. دست جمعی رفتیم حرم، مدیر کاروان گفت سرها را پایین بگیرید و تا نگفتم بالا نیاورید و ناگهان گفت نگاه کنید. یکی دو نفری که سفارش کرده بودند در آن لحظه یاد ما باش، یاد کردم. بعدش برای خودم تصور کردم؛ تصور آن لحظهای که آقایی پشت به این خانه میایستد و... تصورش خنده شیرینی بر لبان انسان مینشاند.
پنجم: تابستان 76 اولین تشرف حقیر به عمره بود. تازه جناب خاتمی رای آورده بود. به جرات میگویم طعمی که از آن سفر هنوز در دهان من است بر طعم این سفر دوم که هنوز چند روزی از آن نگذشته میچربد! چند دلیل میتواند داشه باشد؛ یکی این که بالاخره سفر اول بوده و طبیعتا چیز دیگری بوده. اما فکر میکنم دلیل مهمترش این بود که جلا و صفایی که دل در یازده سال پیش، آنهم در عنفوان نوجوانی داشت، الان دیگر ندارد. فکرش را که میکنم میبینم نباید خیلی متوقع بود، چرا که در این یازده ساله چه کارها که نکردهام، که حتما بر حالاتم تاثیر گذارده. البته دلیل بر این نیست که حالا هر نوجوانی که رفت آنجا حتما حظ معنوی میبرد، اما قدر مسلم این است که در نوجوانی و جوانی بهتر از سالهای بزرگسالی است. البته ما بزرگسالی را هنوز تجربه نکردهایم و نمیتوانیم قضاوت کنیم. حالا شما اگر وسعتان میکشد همت کنید، وسعتان هم اگر نمیکشد، تن نرفته، دلی حال کنید، اینطوری شاید اجر و ثوابش هم بیشتر باشد.
ششم: فکر میکنم یکی از بهترین اعمالی که میشود در مدینه انجام داد شاد کردن رسول خدا و اهل بیت بزرگوارشان باشد. در محضر این بزرگان که فقط نباید گریه کرد، شاد کردن ایشان حتما شاد شدن خداوند رب العالمین نیز هست. دوست دارم این داستان را نقل کنم، با این که شاید محکوم به بیحیایی شوم-آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب!-. منبعش را ندیدهام اما گویی معتبر است و بدین مضمون که: روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم بالای منبر توضیح میدادند که در هنگام زایمان زن، یک فرشته آمده و رحم را گشاد کرده و پس از زایمان فرشته دیگری آمده و رحم را به حالت اول بازمیگرداند، مردی از پایین منبر فریاد میزند ای رسول خدا فرشته اول برای همسر من نازل شده، اما ظاهرا فرشته دوم دیگر نیامده؛ پیامبر در پی این شوخی نغز تبسمی میکنند و همانجا ظاهرا جناب جبرئیل علیهالسلام نازل می گردد که ای پیامبر به آن مرد بشارت بده که بهخاطر خوشحال کردن رسول خدا گناهان او بخشوده شد؛ یا چیزی شبیه به این والخ. انسان باید خیلی زیرک و به عبارتی کَیّس باشد تا بتواند این چنین اهل بیت را خوشحال نماید. البته ما یک چیزی گفتیم؛ حالا شما بلند نشوید بروید هر چی اس ام اس خفن دارید در مسجد النبی برای رسول خدا بخوانید!
هفتم: لابد شنیدهاید که در بقیع عدهای افغانی یا عرب و مسلط به زبان فارسی بهکار گماردهاند. یک تعدادشان که عرباند و چند کلمهای فارسی بلدند را گذاشتهاند که فقط پاچه بگیرند و گاز بگیرند، هار هم که هستند؛ هیچ. چند نفرشان هم که فارسی بلدند مثل نوار فقط بلدند حرف بزنند، حالا هر چه برایشان دلیل و استدلال هم بیاورید باز هم در مخشان فرو نمیرود که نمیرود؛ چون اساسا ایشان را نگذاشتهاند تا یک بحث علمی و منطقی راه بیافتد، بلکه آنجا گذاشتهاند تا جو معنوی و زیارتی را خراب کنند، پس بحث با ایشان اصلا فایدهای ندارد. از طرف دیگر درگیری و اغتشاش هم صلاح نمیباشد، چرا که هم باعث آزار و اذیت خود میشود و هم دیگران. اما یکی از راههای جالب برخورد زوار ایرانی صلواتهای مداوم در حین اراجیف گفتن آنها بود، با اینکه همین صلواتها هم جو زیارت را کمی تحت الشعاع قرار میدهد، اما خیلی جالب صدایشان خفه میشود و حرصشان میگیرد. در مجموع که حسابش را میکنم، با تمام این سختگیریها نسبت به یازده سال پیش، اما همینکه در بقیع بلند صلوات میفرستیم، یا همینکه آنها مجبور شدهاند برای برخورد با زوار ایرانی حداقل چند کلمه فارسی یاد بگیرند، خودش برد حساب میشود و به نفع ما تمام میشود. اما توصیه میکنم اگر مشرف شدید اول اینکه اصلا با ایشان بحث نکنید، چرا که مخشان را نمیدانم با چی پرکردهاند، بهترین کار بی محلی است چرا که عمدا میخواهند حال و هوا و فضای زیارت را تغییر دهند. دوم اینکه لجبازی و حرفهای توهین آمیز و تند نزنید. سوم اینکه کتابهای چرندی را که مجانی پخش میکنند تحویل نگیرید. فقط اگر زبان بلدید و کیاست دارید سر به سرشان بگذارید، یا سوالهای سیاسی و روز بپرسید مثلا درباره موفقیتهای حزب الله و فتاوای علمای وهابی و شیعه کشی هاو... شدیدا میسوزند؛ البته همین کار هم ظاهرا از طرف بعثه ایرانی تایید نمیگردد. نکتهای را که باید اضافه کنم این است که شبهات ایشان عمده در باب مسائل اعتقادی تشیع هم چون شفاعت، عصمت و... میباشد و از ورود در مسائل تاریخی پرهیز میکنند ما هم متاسفانه در این باب اطلاعات ناقصی داریم. در ضمن اکنون مصرتر هستم بر اینکه وحدت با ایشان تقریبا جزو محالات است! چرا که ایشان اصلا ما را به عنوان مسلمان نمیشناسند و شیعیان را مشرک و بدتر از یهود میدانند؛ باور کنید اینها سیاهنمایی نیست، حرفهایی است که الان علنی به زبان میآورند.
هشتم: از عرفهای که گذشت تا کنون که کمتر از یک سال است به جز یک جا به زیارت تمام عتبات مقدسه مشرف شدم، فقط چند امام را تاکنون زیارت نکردهام؛ همان سه امامی که اسرارشان در «سر من رأی» پنهان است. خدا توفیقمان دهد روزی به سامراء رفته و به پابوس هر سه نائل شویم. غرض از گفتهام چیز دیگری بود؛ حالا اگر من بپرسند از تمام این شهرهای زیارتی کدام یکرا دوست داری برای سکونت و اقامت انتخاب کنی در پاسخ خواهم گفت: «قُم» را! قم «عُش آل محمد» است، قم شهر آخرالزمان و انتظار فرج و ظهور است، قم و ما ادراک ما قم! کاری به خصوصیات برخی ساکنانش ندارم، آنقدر حسن دارد که اندک عیوب ایشان در کنارش به حساب نیاید. دوست دارم «قمی» شوم!
نهم: متن طولانی شد، حاشیهها را اگر عمری باقی بود میگذارم برای فرصتی دیگر.
دهم: اینهم برای خالی نبودن نکته دهم.