لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ
دی شیخ به فاحشه گفت پستی هر شب به دامن دیگری هستی
گفت شیخا هر آن چه گویی هستم آیا تو خود آن چه می نمایی هستی
برای «عشقی» شدن دو راه وجود دارد؛ یا اینکه ظاهر را مثل باطن خراب کرد و خود را بَد نشان داد! که البته همین خودش کلی جرات و جسارت میخواهد که من و امثال من جسارتش را ندارند، یا اینکه باطن را آباد کرده و از ظاهرسازی کاست، که اینیکی تلاش و کوششی بس سخت و طاقت فرسا میخواهد که باز از توان من و امثال من خارج است. چه باید کرد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اِبلیس و الدُنیا و نَفسی و الهَوی کیف النَجاة و کُلهم اَعدائی؟
حکما دیدهاید تابلوهای هشدار کنار جادهها را که نوشتهاند: یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی! از جناب علامه نقل میکنند که هشدار میدادند: برخی بد اخلاقیها انسان را سالها از مقصد دور نگاه میدارد. حالا یک حساب سرانگشتی کنیم ببینیم فقط همین بداخلاقیها چند سال دورمان کرده؟ بقیه غفلتها بماند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گر چه وصالش نه به کوشش دهند...
اگر از جانب معشوق نباشد کششی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الهی! تن بهسوی کعبه داشتن چه سودی دهد آنکه را دل بهسوی خداوند کعبه ندارد؟
کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود...
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند...
به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک، چرا من دور تو باید بگردم؟...
مقصود تویی...
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از بدی خودم بدم آمده، دوست دارم خوب بودن را تجربه کنم، دوست دارم دوباره متولد شوم. راهش را بلدید؟
به نظرتان بهترین عملی که در حج جواب میدهد چیست؟
قرار است «ناشی» برویم و «لاشی» برگردیم؟
میشود روی ماه خدا را بوسید؟
هر کس به اندازه ظرفش برمیدارد و برمیگردد، چه ظرفی با خود ببریم بهتر است؟
میشود با خود ظرف نبرد؟ اصلا دل به دریا زد و غرق شد؟
آب زمزم را خودمان باید بخوریم، مِی وصلاش را چطور؟
می وصلام بچشان تا در زندان ابد...
مستان سلامت میکنند...
ای خدا هارد دلم فرمت نما...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با قلبی چرکین و ضمیری ناآگاه، دوشنبه صبح به لطف و عنایتش عازمم. با تمام این اوصاف دل بستهایم به لطف و رحمتش که مطمئنا سبقت دارد بر قهر و غضبش و بزرگوارتر از این حرفهاست که از حقش نگذرد. اما حقوقی بر گردنم مانده که آزارم میدهد؛ از حقالنفس و حق پدر و مادر و دوست و آشنا گرفته تا حقوق چند نفری که در همین مجاز تصوری از من دارند و حقشان را ضایع کردم، تا حق آن عابر یا راکبی که با یک بوق بیجا و یا یک حرکت ناشایست زهرهاش را ترکاندهام، به هرحال کار گره خورده و تنها او گره گشاست.
حاشیةالتحریر:
1- بنده خدایی رفته بود مکه، دنبال سوراخی میگشت تا پول در کعبه بیاندازد. بنده خدای دیگری طواف را شروع کرده بود ولی تمامش نمیکرد، منتظر بود چراغ سبز روبروی حجرالاسود قرمز شود!
2- وبگذر را که نگاه میکردم یک بنده خدایی از ایالت متحده به دنبال عبارت «دعای قنوت» به اینجا سر زده بود، آنوقت یک نفر دیگر از عربستان به دنبال یک عبارت مستهجن که با تغییر اعرابش کلی معنایش عوض میشود به ما رسیده و ضد حال خورده بود.
3- در انتهای جاده سبز، به تولد دوباره میرسید!