میوه ممنوعه(1)!
ما بهاصطلاح رجال مذهبی، گاهی برخی بانوان غیرمذهبی، لامذهب، بدحجاب، شُل حجاب، بیحجاب، بیبندوبار، لاقید، فاسقه، فاحشه، فاجره و قسعلیهذا را که ببینیم ممکن است حالت اشمئزاز و استفراغ و تنفر و افسردگی و سرخوردگی و قسعلیهذا بهمان دست دهد! و معمولا این دو قطب مخالف بر خلاف قوانین فیزیک همدیگر را دفع میکنند، مگر در شرایط خاص. حالا در عوض اگر یک خانم مومنه و محجبه و موقره و لطیفه و ظریفه و قسعلیهذا را ببینیم احساس خوشآیندی و لذت و مهر و آرامش و قسعلیهذا بهمان دست میدهد و بهطور کلی این دو قطب موافق همدیگر را باز هم برخلاف قوانین فیزیک جذب میکنند، مگر در موارد خاص. بانوان محترمه و مکرمه نیز میتوانند عکس این حالات را برای خود متصور شوند؛ اکنون هم فقط بر روی ظواهر امر بحث میکنیم و فرضمان بر این است که الظاهر عنوان الباطن یا از کوزه همان برون تراود که در اوست و به بواطن و نیات این قسم از رجال و نساء محترم و محترمه کاری نداریم که «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ».
با توجه به آنچه گفته شد فرض را بر این بگیریم که حالت اول حالتی الهی باشد، یعنی ما از افرادی که پایبند به احکام و شریعت الهی نباشند و بهطور کلی رنگ و بویی از خدا ندارند دوری و اجتناب کرده و ازشان بدمان میآید- لطفا آنان که نگاه رحمانی به تمام مخلوقات و بندگان خدا دارند یا آن دسته از مومنانی که دُز روشنفکریشان بالاست بر این حرفها ایراد نگیرند، که اصل بحثمان چیز دیگری است-. اما حالت دوم چه حالتی است؟ آیا حالت دوم باز هم الهی است؟ صد البته اگر ما دوستان خدا را دوست داشته باشیم خدایی است، اما آیا جاذبه یک زن مومنه برای مرد مومن یا بالعکسش نمی تواند شیطانی باشد؟ آیا نمی شود زن مومنهای برای مرد مومنی و مرد مومنی برای زن مومنهای دام شیطان باشند؟ نه اینکه آن مرد و زن تعمدا بخواهند که دام و ابزار شیطان باشند، اما آن هنگام که دل مومنی از برای مومنهای و دل مومنهای از برای مومنی نامحرم و بیگانه بلرزد و فکر و ذهنش را مشغول سازد، آیا باز هم حالتی الهی است یا اینکه دامی شیطانی است؟
این تنها یک مثال بود از آنچه در پیرامونمان میگذرد و بهطور روزمره با آن برخورد داریم، از این دست مثالها هم به وفور یافت میشود. نمونه دیگرش هم در محیط جذاب و با نشاط و بیمانع عنترنت، از علقه ها و رابطه ها و گفتگوهای بی پرده در این محیط بگیرید تا آنچه که از مجاز به واقع مبدل می شود و الخ- فعلا بحثمان آسیب شناسی فضای مجازی نیست که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است!-.
بهراستی میوه ممنوعه مگر چیست؟ آیا میوه ممنوعه صرفا گندم یا سیبی بود که پدرمان آدم علی نبینا و آله و علیه السلام تناول نمود، یا آنکه سوای از ظاهرش حقیقت دیگری در بطن خود داشت؟ میوه ممنوعه مگر چیزی جز نقطه ضعف هر آدمی است که شیطان به راحتی شناساییاش کرده و از طریق آن وارد میشود؟ در باب میوه ممنوعه-البته خودش نه سریالش-چند موردی به ذهنم آمد که در ذیل میخوانید، اگر چیزی هم به ذهن شما رسید دریغ نفرمایید بلکه به درد دین و آخرت ما و دیگران بخورد.
یکم: میوه ممنوعه بسیار خوشمزه و لذیذ میباشد! لذتی که در خوردن میوه ممنوعه هست در خوردن میوه غیرممنوعه نیست. اما، خوردنش لذتی دارد و نخوردنش لذتها- مانند لذتهایی که یوسف و ابنسیرین و شیخِ خیاط بعد از نخوردنش بهدست آوردند-؛ با خوردنش چیزی را تجربه میکنی ولی تجربههای زیادی را از دست میدهی؛ با خوردنش یک لحظه حال میکنی ولی یک عمر پشیمانی؛ خوردنش گرچه نفع اندکی داشته باشد ولی مضراتش به مراتب بیشتر است «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا» (درباره شراب و قمار از تو میپرسند ، بگو : در آن دو ، گناهى بزرگ و سودهایى براى مردم است ، و گناه هر دو از سودشان بیشتر است.).
دویم: هر انسانی نقطه ضعفی دارد، هر کسی یک جای کارش میلنگد و بر حسب آن برایش میوه ممنوعهای فراهم میشود. اصلا همه که میوه دوست ندارند. حالا یکی پولکی است، یکی آبکی، یکی تلخکی و شنگولی و قسعلیهذا. «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» (محبت و عشق به خواستنى ها [ که عبارت است ] از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهارپایان و کشت و زراعت ، براى مردم آراسته شده است ; اینها کالاى زندگىِ [ زودگذرِ ] دنیاست ; و خداست که بازگشت نیکو نزد اوست .).
سیم: میوه ممنوعه برحسب مراتب افراد، متفاوت است و تغییر میکند. چه بسا آن چه برای ما عوام اصلا ممنوعه محسوب نمیشود و مباح و حتی مستحب است، برای اولیاءالله حرام بوده و ترک اولی محسوب شود. از آنجا که حضرت ختمی مرتب فرمودهاند:« حسنات الابرار سیئات المقربین»، اگر در ادعیه مختلف منسوب به اهلبیت سلام الله علیهم میبینیم که ایشان دائم به مانند گنهکاران در حال استغفار و توبه و طلب عفو هستند، نه از برای آن است که گناهی مرتکب شدهاند، بلکه بنا به تعبیر بزرگان، این استغفار به خاطر اوقات و حالتهایی است که ایشان به امور مباح مادی و دنیوی مانند خوردن و آشامیدن و صحبت کردن و... پرداخته و از آن حالت قرب الهی و معنوی دور گشتهاند؛ گرچه این اعمال و افعال ایشان نیز همه برای رضای خداست. حالا شاید معنای عبادت احرار (آزادگان) رابهتر متوجه شویم که چرا مثلا علامه طباطبائی در خواست آن حوری را اجابت ننمود والخ.
چهارم: خدا اگر دوستت داشته باشد یا اصلا کاری میکند که میوه ممنوعه را نچشی «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (آن زن از فرط میل با آن که از یوسف جواب رد شنید باز در وصل او اصرار کرد و اگر لطف خاص خدا و برهان حق نبود او هم به میل طبیعی اهتمام کردی ولی ما میل او را از قصد بد بگردانیدیم که همانا او از بندگان پاکیزه ماست) و یا به محض چشیدنش لختت میکند و حواست را به جای دیگری پرت کرده و نمیگذارد که آن را بخوری «فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَن تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّکُمَا إِنَّ الشَّیْطَآنَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُّبِینٌ» (پس آن دو را با مکر و فریب از مقام و منزلتشان فرود آورد [ و به خوردن درخت ممنوعه نزدیک کرد ] ، هنگامی که از آن درخت چشیدند ، شرمگاه بدنشان بر دو نفرشان نمایان شد و هر دو دست به کار چسبانیدن برگ [ درختان ] بهشت به خود شدند ; و پروردگارشان بر آن دو بانگ زد : آیا من شما را از آن درخت نهى نکردم، وبه شما نگفتم : بى تردید شیطان براى شما دشمنى آشکار است؟!). ولی امان از آن هنگام که مغضوبش شوی، به حال خود رهایت میکند میوه را راحت بببینی، ببویی، بچشی، بخوری، هضمش کنی و آخر سر هم دفعش کنی و دستی بر شکم یا جای دیگر بکشی و با خود بگویی عجب حالی داد! «إِنَّ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ» (به راستى کسانى که به آخرت ایمان ندارند ، اعمال [ زشتشان ] را در نظرشان آراستیم ، پس همواره در حیرت و سرگردانى اند). «زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لَا یَهْتَدُونَ» (و شیطان ، اعمال [ زشتشان ] را براى آنان آراسته و در نتیجه آنان را از راه [ حق ] بازداشته است به این سبب هدایت نمی یابند).
آنچه مهم است این است که ایمان داشته باشیم در مواجه با میوه ممنوعه این ما نیستیم که توانایی مقابله با آنرا داشته و زیاد به خود و نفسمان مطمئن و غره نباشیم؛ بلکه اوست که اگر بخواهد هدایتمان کرده و نمیگذارد به سمتش رویم «مَن یَشَإِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَمَن یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (خدا هر که را بخواهد [ به کیفر تکذیب آیاتش ] گمراه می کند ، و هر که را بخواهد [ به پاداش تصدیق آیاتش ] بر راه راست قرار می دهد .)
حاشیةالتحریر:
1. این فیلم فارسیهای دوران طاغوت همچین هم که میگویند بدک نیست! سوای از برخی صحنهها و عبارات و اصطلاحات رایج در اکثر آنها، در برخیشان مفاهیمی نهفته است که تعجب میکنی از تولید چنان فیلمهایی در پیش از انقلاب و تولید چنین فیلمهای زرشک دختر پسریای در چند سال اخیر. البته مفاهمیش چندان هم متعالی و مخصوص اهل دل و عرفانی و... نیست، بلکه به درد مردم کوچه بازار و عوامالناس می خورد و لااقل بعد از دیدن فیلم کمی حس جوانمردی و غیرت و نوع دوستیشان را تحریک میکرد. نمونهاش هم مثلا فیلم «ناخدا باخدا» یا «کوچه مردها» یا «پسرخوانده» و...-حالا فکر نکنید ما هرچه فیلم فارسی بوده دیدهایم، چیزی اگر به دستمان رسید نگاهی میاندازیم بس عمیق!-. فیلم «جهنم+من» ساخته محمد علی فردین و با بازی خودش و پوری بنایی و داوود رشیدی و... را تازگیها دیدم. فیلم جالبی بود، داستان یک اتوبوس راهی خراسان که همه جور آدمی سرنشینش بودند، از راننده عرقخور و کمک خُل و چِلاش، تا میرزای نزولخور که چندمین زنش را که بالاخره باردار شده با خودش به زیارت آورده-البته از مرد دیگری، چون خود میراز عقیم بوده و دل دختر برایش سوخته و بیاطلاعش به او خیانت کرده!-، تا فاحشهای خوش بر و رو به نام زری فرنگی و دکتری الکلی که حالا به قصد توبه به مشهد میروند، تا درویش پیر و... در مسیر اتفاقاتی برای مسافرین اتوبوس پیش میآید که در نهایت فقط دو تن از آنها زنده میمانند و مابقی همه میمیرند و به نوعی به سزایای اعمالشان در این دنیا میرسند؛ البته در آن اواخر و پیش از مرگ هم به واسطه رنجها و مصائبی که برشان گذشت، دگرگون شده و به نوعی توبه میکنند.
حالا نمیدانم چه صیغهایست این مُد شدن انتقاد از سریالهای ماه مبارک بدون توجه به اثرات مثبتش، انگاری که پُز روشنفکری دینی است و اگر نقد نکنی و تعریف و تمجید کنی جزو عوام محسوب میشوی! پارسیبلاگ هم انگاری عهد بسته بود هر چه نوشته در این زمینه است را منتخب کند. شده حکایت «مارمولک» که بعضیها تحمل شنیدن اسمش را هم ندارند، مایی که ادعای تقوی و دینداریمان میشود اگر از تمام فیلم مارمولک همان یک جمله آقارضادزده در جواب دعوت آن خانم به منزلش را که گفت:«بر نفس اماره لعنت»، یادمان بماند و با خودمان در مواجهه با گناه تکرار کنیم کافی است. «یک وجب خاک» را ساختهاند برای عوامالناسی که نمیدانند یک میلیارد چند نقطه دارد و صبح تا شب دو می زنند تا بلکه روزی میلیاردر شوند و عبرت بگیرند، «اغماء» و «میوه ممنوعه» را هم ساختهاند برای مایی که ادعای دینداریمان میشود، تا ببینیم چند مرد حلاجیم؟ حالا الیاس و پری و قدسی و هستی هم باید چاشنی کار باشند، مثل همین حاشیههای ما، البته این پست ما هیچ ربطی به سریال میوه ممنوعه نداشت، اتفاقا بیشتر قسمتهایش را هم ندیدم و صرفا تشابه اسمی دارد.
2. فلفل دلمهای سبز و قرمز یحتمل دیدهاید، زرد و نارنجیاش را چطور؟ اگر ندیدهاید پس ببینید(+).
3. چند وقت پیش رفتم قم. کنار ترمینال سوار یک پراید شدم و پشت سر راننده نشستم. کمی جلوتر هم یک حاج آقای سیدی به جمع ما ملحق شد و پشت سر دو نفر شدیم. اگر مسافر حرفه ای تهران-قم باشید میدانید که صبحها آفتاب چون درحال طلوع است و از مشرق میتابد پس به سمت راننده میتابد، بعد از ظهر هم طبعا برعکس میشود. ما هم که دیدیم با این آفتاب تا قم برنزه میشویم و از سفیدی میافتیم-الکی-، از راننده تقاضای دستمال کهنهای کردیم تا از شیشه آویزان کنیم، راننده هم که تودوزیهای ماشینش هنوز در مشما بود دستمال در ماشینش نداشت، یکباره دیدم آقا سید دارد تکانی به خودش میدهد، گفتم لابد در جیبش یک دستمال خیر ببینی دارد، که ناگهان عبایش را از زیرش کشید و به ما داد و گفت بیا اینو بنداز، گفتم نه حاج آقا جون دست شما درد نکنه، -بگیر آقا بنداز -حاج آقا خجالتمون می دید! -عیبی نداره خجالت بکش!؛ من هم که دیدم حاج آقای مشتیای است و اصرار میکند عبا را گرفتم، خودش هم تا کرد و آویزانش کردم و تا قم کیفش را بردم. این هم یک نمونه از آخوندان زمینی و خواص عبایشان.
4. زود گذشت. چون که بعید میدانم سرسال بتوانم جشن تولد بگیرم پیشاپیش یک سالگی وبلاغ را اعلام میکنم. سال گذشته و در چنین ایامی بود که فکر نوشتن در وبلاگ به سرمان زد، کارهای مقدماتیاش را کردیم تا اینکه خورد به سفر مشهد و اولین پست را از جوار مضجع منور ثامنالحج علیه السلام هوا کردیم. یادش به خیر که عجب لذت و طعمی داشت آن سفر مشهدمان. خلاصه گفتم تا گفته باشم و شما دانسته باشید و حواستان جمع، تا کادوی یکسالگی فراموش نشود که طعم کادوی یک سالگی بسیار شیرین است. البته یکی از دوستان چندماهیاست که برایمان بنر طراحی کرده و ما هِی ایراد میگیریم، حالا شما هم اگر راست کارتان طراحی و این چیزهاست ممنونتان میشویم.