خدای بالاشهر،خدای پایین شهر!
در یک دوره آموزشی با آقای دکتر...-شاید راضی نباشد پس اسمش را نمی گویم-کلاس داشتیم.ایشان ماشالله از هر دری سخن می گویند و یکباره می بینید سری هم به صحرای کربلا زدند.ایشان روزی به نکته جالبی اشاره نمودند،-نقل به مضنون-گفتند: «خدای بالاشهر،خدایی زنانه،لطیف و با احساس است،خدای پایین شهر،خدایی مردانه، عقلگرا و با خصوصیات مردانه است[با کمی چاشنی خشونت].» این را که گفت یکباره امامزاده سیدصالح علیه السلام در تجریش و امامزاده سیدعبدالعظیم علیه السلام در ری در ذهنم مجسم شدند.اگر شبهای جمعه سری به هر کدام از این دو امامزاده بزرگوار بزنید متوجه می شوید-البته امامزاده های مرکز شهر هم هستند که فعلا فاکتور می گیریم-.
در امامزاده صالح تیپهایی را می بینید که از حضورشان متعجب می شوید؛زنان و دخترانی که چادرهای رنگی امامزاده را به سختی سرشان کرده اند-انصافا چقدر هم بهشان می آید!-می آیند شمعی روشن می کنند،نمکی نذر می کنند،تا حاجت بگیرند.(عکسها مربوط به لیالی قدر است،عکسهای دیگری هم بود که صلاح ندیدیم بگذاریم!)
حالا همان وقت به شاه عبدالعظیم بروید-البته حدود دوازده شب-دعای کمیل حاج منصور برپاست و دارودسته مخصوص مجالس حاجی،با تیپهای خاصشان فضا را پر کرده اند.(این عکسها نیز مربوط به لیالی قدر است)
به استاد گفتم:«استاد امامزاده هایشان هم همینطور است»ایشان گفت:«بله،مثلا یک خانم استاد ژاپنی بود در همین تهران به نام...-حقیقتش اسمش را یادم نیست ولی تو مایه های سوزوکی بود!-این خانم می گفت:من می روم امامزاده صالح پول می دهم حاجت می گیرم!»-نیت خالص و پاک را صفا می کنید؟-علی ای حال
کمی واقعی نگاه کنیم می بینیم جناب استاد بد هم نگفت.حالا شما می توانید خدای بالاشهر و پایین شهر را گسترش دهید.مثلا بشود:خدای تهران،خدای قم،خدای مشهد،بعدش:خدای ایران،خدای عربستان،خدای لبنان،بعدش:خدای خاورمیانه،خدای خاور نزدیک،خدای خاور دور،بعدش:خدای آسیا،خدای آفریقا،خدای اروپا،خدای امریکا، بعدش:خدای شرق،خدای غرب،بعدش:خدای زمین،خدای آسمان،بعدش:خدای این جهان،خدای آن جهان.والخ...
بعضی ها خدایشان سیاه،سفید و خاکستری است-اینها معمولا ظاهرشان از باطنشان بهتر است،مثل«من»-.بعضی ها خدایشان رنگی است،مثلا آبی،قرمز،سبز، آن هم از نوع فسفری اش و یا هفت رنگ مثل رنگین کمان-اینها معمولا باطنشان از ظاهرشان بهتر است،همون دلت پاک باشه!-بعضی ها خدایشان بی رنگ است-اینها معمولا ظاهر و باطنشان یکی است-.بعضی ها هم که خدا،مُدا بیلمزن!!!والخ...
بعضی ها خدای قاصم الجبارین را دوست دارند-مثل دادگاههای اول انقلاب-برخی خدای ارحم الراحمین را،بعضی ها خدای قهار را،برخی خدای غفار را.بعضی ها عدلش را می پسندند،برخی فضلش را،بعضی غضبش را،برخی لطفش را.والخ...
حالا شما می توانید به جای خدا واژگان دیگری را بگذارید،مثلا:دین،امام علی،امام حسین،امام مهدی.والخ...
می بینید که تصورات از یک حقیقت واحد چقدر متفاوت است-حتما یاد داستان فیل مولوی در مثنوی افتادید-در واقع ما این حقایق را در ذهن خود بازتعریف و بازتولید می کنیم.
حالا خدا!وکیلی،خدای شما کجایی است؟چه رنگی است؟خصوصیاتش چیست؟
حاشیةالتحریر:
انسان وقتی متحیر و سردرگم است،وقتی در کارش گره افتاده باشد-مثل الان«من»-به سراغ کدام خدا می رود؟خدای حقیقی و واقعی یا خدایی که در ذهنش ساخته و پرداخته؟هر کاری هم کنیم بعید می دانم بشود حقیقت آن خدای حقیقی را فهمید.پس:الهی!همین خدای مجازی و ذهنی را از ما بپذیر!
و در پایان:«اللهم عرفنی نفسک...»