سلام
اين مطلبتونو صبح شنبه خوندم.خداييش بغض گلومو گرفت.
البته نه به خاطر مطلب شما.راستش ما از اين بيدا نيستيم با اين بادا يا
پست ها بترسيم.بيشتر به خاطر اين بود كه روز قبلش رفته بودم فاتحه اهل قبور.يه جنازه رو اوردن كه خيلي دلم سوخت.
ظاهرا خيلي پير بود برا همين اطرافيانشون زياد نبودن و از گريه زاري هم خبري نبود و.......
هيچي ديگه.خلاصه بد جور حالم گرفته شد.اينكه واقعا دنيا به ادم وفا نمي كنه.اين قدري كه بعضيا از سر قبر مرده كه برن كنار ديگه همه چي
يادشون ميره و خيلي چيزاي ديگه.ولي نمي دونم بازم چرا بدجور چسبيدم به دنيا.
منم مثل يكي از اين كامنتاي قبلي وقتي امريكا حمله كرده بود به افغانستان مي ترسيدم.
ولي سر حمله به عراق ديگه ترسم ريخته بود.
البته يه زلزله اي هم اومد شمال كه تهران ولرزوند.
من تا چند شب با روسري مي خوابيدم
كه اگه يه وقت....
من خيلي خيلي از مرگ مي ترسم.به خدا الان دوباره گريم مي گيره.
خاك بر سرم.چي مي خواد بگذره بهم شب اول قبر.
خيلي حس بدي دارم.دعا كنيد.
اول عاقبت به خير شيم.بعدشم خدا اول پاكمون كنه بعد ببرتمون.
من خيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلي مي ترسم.