شبي كه اولين كامنت وبلاگتان را مي نوشتم فكر نمي كردم روزي براي آخرين پستتان هم كامنت بگذارم؛ اما وبلاگ عشقي از معدود وبلاگ هايي شد كه تمام نوشته هايش را خواندم و دنبال كردم...
وبلاگ عشقي براي من وبلاگي بود كه در شلوغ بازار آن ايام وبلاگستان مذهبي آمد و با خودش مدل جديدي از مذهبي نويسي را هم آورد. عشقي در عين طنز نويسي، ارزشي، مفهومي و هدف دار مي نوشت. قلم قوي و ايده هاي بكر و زاويه هاي پردازشي جديد، آن قدر توي اين وبلاگ ديده شد كه آدم را مطمئن مي كرد به اينكه دنبال كردن نوشته هاي اينجا ارزشش را دارد.
فضاي اين وبلاگ - تا همين چند وقت پيش - آن قدر زنده و پويا و جذاب بود كه تبديل مي شد به پاتوقي براي بحث و گعده هاي نتي. يادم هست خيلي ها را اصلا همين خصوصيت مي كشاند اينجا.
البته اين را هم بايد گفت كه برخي هنجارشكني هاي غيرمعمول و پا فراتر گذاشتن از عرف و عادات هم بود كه تحمل خواندن بعضي نوشته ها را مي گرفت از آدم ؛ ولي حالا كه فكرش را مي كنم مي بينم انگار عشقي بودن عشقي، به همين ساختار شكني ها بود!
علي اي حال، با خواندن پست آخر اين وبلاگ، دلم گرفت. اميدوارم كه هر چه زودتر بساط فكر و قلمتان را در جايي از اين دنياي مجازي، دوباره پهن ببينيم...
موفق و مويد باشيد