ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ وحشت زده 
سلام
اين مطلبتونو صبح شنبه خوندم.خداييش بغض گلومو گرفت.
البته نه به خاطر مطلب شما.راستش ما از اين بيدا نيستيم با اين بادا يا
پست ها بترسيم.بيشتر به خاطر اين بود كه روز قبلش رفته بودم فاتحه اهل قبور.يه جنازه رو اوردن كه خيلي دلم سوخت.
ظاهرا خيلي پير بود برا همين اطرافيانشون زياد نبودن و از گريه زاري هم خبري نبود و.......
هيچي ديگه.خلاصه بد جور حالم گرفته شد.اينكه واقعا دنيا به ادم وفا نمي كنه.اين قدري كه بعضيا از سر قبر مرده كه برن كنار ديگه همه چي
يادشون ميره و خيلي چيزاي ديگه.ولي نمي دونم بازم چرا بدجور چسبيدم به دنيا.
منم مثل يكي از اين كامنتاي قبلي وقتي امريكا حمله كرده بود به افغانستان مي ترسيدم.
ولي سر حمله به عراق ديگه ترسم ريخته بود.
البته يه زلزله اي هم اومد شمال كه تهران ولرزوند.
من تا چند شب با روسري مي خوابيدم كه اگه يه وقت....
من خيلي خيلي از مرگ مي ترسم.به خدا الان دوباره گريم مي گيره.
خاك بر سرم.چي مي خواد بگذره بهم شب اول قبر.
خيلي حس بدي دارم.دعا كنيد.
اول عاقبت به خير شيم.بعدشم خدا اول پاكمون كنه بعد ببرتمون.
من خيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلي مي ترسم.
پاسخ

سلام.حالا فكر كرديد اگه دوروبر جنازمون شلوغ باشه فرقي به حالمون ميكنه؟مهم اينه كه چي با خودمون ميبريم.من پيشنهاد ميكنم براي اينكه ترستون بريزه از الان توي يه جاي تنگ و تاريك خودتونو حبس كنيد بلكه عادت بشه(شبيه قبر)خودم تاحالا تو قبر نخوابيدم ولي فكر كنم حالي داشته باشه.