از پنجـره خدا و دست (۲)
كنار پنجره مي نشينم و بازش مي كنم و مي خواهم از تو بيائي هر چه منتظر مي مانم .......... خبري از تو نمي شود دستهايم را روبروي صورت مي گيرم و دعا مي كنم دو دقيقه دو ساعت دو روز ............... دو هفته ، دو ماه ، دو سال **** مي دانم كه هيچوقت نمي آئي
...
براي اينكه دارم احساس مي كنم كه از همان دقيقه اول هميشه كنارم بوده اي
ج. شريفيان 4/11/1384
سلام دوست عزيز
ادرس وبلاگم اشتباه بود انرا تصحيح كردم
سلام . بسيار مطلب زيبايي بود.
اما پرسيدي خداي من چطوري است
خداي من از جنس عشق است
همون طور كه عشقم از جنس خدا
من اصلا خدايي كه قاسم الجبارين باشد نمي شناسم
خداي من هم رحمن است و هم رحيم
و الان هم به شوق اين خدا چشمهام خيس شده.
....
از پنجـره خدا و دست (۱)
پنجره را باز كن خدا را صدا بزني بگوئي چقدر دوستش داري
****
اگر آن قدر كوچكي يا خسته كه دستت به دستگيره پنجره نمي رسد بازش كني آهسته خدا را صدا بزن پنجره را باز كند بگويد چقدر دوستت دارد.
ج. شريفيان 4/10/1384
سلام
با خوندن مطلبت ياد فيلم فقر و فحشا و مقاله پايتخت دهنمكي افتادم.