از پنجـره خدا و دست (۲)
كنار پنجره مي نشينم و بازش مي كنم و مي خواهم از تو بيائي هر چه منتظر مي مانم .......... خبري از تو نمي شود دستهايم را روبروي صورت مي گيرم و دعا مي كنم دو دقيقه دو ساعت دو روز ............... دو هفته ، دو ماه ، دو سال **** مي دانم كه هيچوقت نمي آئي
...
براي اينكه دارم احساس مي كنم كه از همان دقيقه اول هميشه كنارم بوده اي
ج. شريفيان 4/11/1384
سلام دوست عزيز
ادرس وبلاگم اشتباه بود انرا تصحيح كردم