سلام عمو عشقي!
مي گم از اونجايي كه چشم جديدالورود!!!! به وبلاگتون خيلي شبيه چشماي سيد صالح اخموئه، فكر كنم ديگه رفتين شراغ چشم و چار خودتون هاااا!
راستي بالاخره تعريف مي كنين كه در اون صبح دل انگيز چه اتفاقي افتاد يا نه؟!! اگه نه، ژس اصلاً چرا اولشو گفتين كه ملتو كنجكاو كنين ؟ نكنه اين كارو از ناتانائيل ياد گرفتين؟!!!
در ضمن من هم به روزم. اگه حال داشتين يه سري بزنين. نظر هم ندادين ندادين.
يا علي