ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ بي معرفت 

مولايت را بنگر!


يادت بيايد...
وقتي که خانه کعبه شکافته شد و او در دامان مادرش از آن بيرون آمد..
وقتي که خداي تبارک و تعالي، خود براي او اسم انتخاب کرد..
وقتي که با رسول خدا وارد خانه کعبه شد و روي دوش پيامبر رفت و بتها را شکست..
وقتي که روزها و شب ها با پيغمبر بود و با ايشان سر يک سفره مي نشست و رسول خدا برايش لقمه مي گرفت..
وقتي که در ليلة المبيت در بستر رسول خدا خوابيد که جان ايشان محفوظ بماند..
وقتي که در جنگ احد در حاليکه تمام بدنش از زخم پر شده بود، با تمام وجودش از رسول خدا دفاع کرد و نداي لا فتي الا علي را زمزمه لبان فرشتگان مقرب خدا کرد..
وقتي که در جنگ با يهوديان کوردل، درب خيبر را از جا کند و لرزه بر اندام آنها انداخت..
وقتي که پشت تمام قهرمانان عرب را به خاک ماليد و شجاعترين شجاعان شد..
وقتي که رسول خدا در غدير خم دستش را بالا برد و او را جانشين بعد از خود معرفي کرد..
وقتي که رسول خدا در دستان او جان داد و به قول خودش ..جان گرامي او از بين سينه و گردنش گذشت!!
وقتي که دستانش را بستند و عمامه به گردن، و کشان کشان او را براي بيعت با خليفه بردند!!؟
وقتي فاطمه اش را مضروب ساختند و او ذره ذره در جلوي چشمانش جان داد و با دستان خويش شبانه او را به خاک سپرد...
وقتي که 25 سال خون دل خورد.. و خوار در چشم و استخوان در گلو ماند و براي حفظ دين خدا سکوت کرد.. و شب هنگام، درد دل خود را با چاه گفت!!
وقتي که خليفه شد و اموال بيت المال را برگرداند و از فقير و غني همه را به يک اندازه از بيت المال سهم داد!
وقتي که شبها کيسه بر دوش، آواره کوچه ها مي شد که مبادا در محدوده خلافتش کسي گرسنه سر بر زمين بگذارد!
وقتي که يتيمان را بر دوش خود سوار مي کرد و به آنها سواري ميداد تا مگر لبخندي بر لبانشان بنشيند!
وقتي که شب تا سحر، هزار رکعت نماز مي گزارد و در مناجات هايش به خدا مي فرمود: « پروردگارا! گناهان علي را ببخش و او را عذاب نکن! » و از هول و ولاي قيامت به خود ميپيچيد و آه سر ميداد و خود را به خاک مي ماليد و باز مي فرمود: «پروردگارا! اگر مرا از همنشيني با اوليائت بازداري و بواسطه گناهانم جهنم را جايگاه من قرار دهي... آنگاه آه و زاري و گريه ام فراوان خواهد شد و در ميان اهلش فريادي بلند سر خواهم داد و خواهم گفت که تو را دوست دارم!! »
وقتي که... در محراب کوفه شقي ترين مردم، قربة الي الله، فرق او را با شمشير زهرآلود شکافت!
.
.
.
و اکنون مولاي خود را مي بيني که از پس حوادث روزگار... امروز در بستر افتاده و دستمال زردي به سرش بسته که تو نمي تواني بفهمي، زردي دستمال بيشتر است يا زردي چهره مبارکش؟!
بنگر... اين مولاي توست..
خوب نگاه کن! اين پيرمردي که امروز ناتوان و بيهوش در بستر افتاده يکتا يار باوفاي رسول خداست!
بنگر.. صراط مستقيم خدا را، که امروز قصد سفر کرده!
بنگر.. حبل الله المتين را، که سم ناجوانمردي بر تنش اثر کرده!
بنگر دستانش را... همان دستاني که روزي در بالاترين ارتفاع دشت غدير قرار داشت!
بنگر پاهايش را... همان پاهايي که از براي مجاهدت در راه خدا يک لحظه آرام و قرار نداشت!

اي مردم.. امروز در حاليکه لبخند بر چهره هاتان است، اشک بريزيد!
امروز در حاليکه گريه مي کنيد، بخنديد!
امروز در ميان شيون هايتان، قهقهه بزنيد!
امروز آهسته و شتابان راه برويد و از فرط شادي بر سر بکوبيد!
آه.. آه.. امروز... از اعماق وجودتان آه بکشيد!
چراکه امروز مولاي شما خوشحال است!!

مي گويد: براي چه گريه مي کنيد؛ حال آنکه امروز، روز ديدار است!!
مي گويد: امروز رسول خدا منتطر من است!
مي گويد: اين فاطمه است که انتظار مرا مي کشد که به نزدش بروم...
مي گويد: اکنون وقت آرامش و استراحت است.. به خدا قسم که راحت شدم!

و لحظاتي بعد، من و تو را در عمق خنده هاي پرمعنايش تنها مي گذارد که سالياني دراز بنشينيم و فکر کنيم که چه کرديم با دل او ...

ياعلي كاش ميشد باهم به بحث بنشينيم!!
پاسخ

حالا اين متن به چه مناسبتي بود؟