سلام به آقا عشقي...
نوشته ي يكمتون خيلي بامزه بود! تصورش كلي آدمو مي خندوند. البته بعيد مي دونم ملت بي كار بوده باشن كه بخوان واستن شما و دايي گرامي رو در حال صفا كردن تماشا كنن!
نوشته ي دومتون درباره ي اون عكساي بامزه هم خاطرات كودكي منو دوباره زنده كرد و كمي تا قسمتي داغ دلمو تازه! خيلي دلم ميخواد يه بار ديگه از اون خيابونه كه اون عكاسا توشن برم سمت حرم ( عجب آدرسي)!
در مورد نوشته ي سومتون هم الهي آمين!
اين استاد امجد كه خدا الهي حفظشون كنه رو هم من اصلاً نمي شناسم. لطفاً يه توضيحي راجع بهشون بدين به ما خارج از باغا!
در مورد قسمت پنجم يادداشتتون هم كه ...خدا رو شكر ما جزو گروه اول بوديم...خدا كنه دفعات بعد شيطون گولمون نزنه...
در ضمن من آپم آقا عشقي.
يا حق!